• کابل
  • ۲۶ حوزا ۱۴۰۳
  • آخرین تغییرات ۲۹ سنبله ۱۴۰۳
inner-page-banner

سایه‌ی شوم سقوط چنان گسترده و عمیق بود که زندگی‌های زیادی را دگرکون کرد. زندگی بسیاری از مردم افغانستان به خصوص نظامی‌های دولت پیشین پس از حاکمیت دوباره طالبان از هم فرو پاشید و سال‌ها زحمت‌های شان قربانی بازی‌های سیاسی شد.‌ زندگی من نیز پس از حاکمیت  گروه طالبان دگرگون شد. من پیلوت قوایی هوایی در دوران حکومت قبلی بودم. زندگی‌ام بعد از سقوط جمهوریت از هم پاشید و شکست بزرگی خوردم. دیدن چنین لحظه‌ها برایم‌ دردآور استقبل از این‌که افغانستان به دست گروه طالبان سقوط کند، چرخ زندگی بر وفق مراد پیش می‌رفت. برای خودم، فامیلم و برای سرزمینم با دل و جان خدمت می‌کردم: اما سایه‌ی شوم سقوط همه‌ پلان‌ها را به‌هم زد.

من افسر قوایی هوایی بودم. با عشق و شور و شوق در فضای وطنم پرواز می‌کردم و هر ثانیه برای سرزمینم هزارویک خطر را به جان می‌خریدم و شانه به شانه در کنار دیگر هم رزمانم، می‌جنگیدم. وطنی را که فروختند و معامله کردند اما من تا آخرین ثانیه‌ها جنگیدم و رزمیدم.

در پانزدهم آگست، زمانی‌که افغانستان به دست اربابان جهل سقوط کرد: زندگی من نیز مثل صدها زن و مرد کشورم: روی دیگری به خود گرفت. در روز سقوط کابل من در داخل شهر کابل بودم. صبح وقت بود. صبحانه خوردم و طبق روال قبل، آماده شدم که به وظیفه بروم. قرار بود چند دقیقه بعد به طرف محل وظیفه‌ام حرکت کنم که ناگهان موبایلم زنگ آمد. یکی از هم‌کارانم برایم تماس گرفت و خبر تکان دهندی داد. اصلا باورم نمیشد. یکبارهگی در جایم میخ‌کوب شدم. انگار زمین و زمان دگرگون شد. هم‌کارم گفت "کابل  دیگر سقوط کرد، طالبان وارد شهرکابل شده است و همه نظم شهر ازهم پاشیده است." درحالی‌که این خبر در باورم نمی‌گنجید، تصمیم گرفتم که به قوایی هوایی بروم زیرا هیچ چیزی برایم مهم‌تر از وظیفه نبود، اما هم‌کارانم که در داخل قوا بود، مانع‌ام شدند. خانواده‌ام اجازه نداد که از خانه بیرون شوم چون در همه کوچه‌ها و پس کوچه‌های کابل طالبان بود. هم‌کارانم هر کدام یکی پی دیگری تماس می‌گرفت و می‌گفت که وضعیت خراب هست و تو نباید از خانه‌ات بیرون شوی. در آن زمان طاقتم طاق شده بود؛ زمین زیر پایم می‌جوشید. هیچ دری نبود که به سوی آن بروم!

در همان روزها که دیگر گروه طالبان کنترول شهرها را در دست گرفته بودند: هر لحظه، هر دقیقه و هر ثانیه برای ما وحشت و ترس بود. چند روی نگذشته بود که طالبان پشت خانه ما آمدند. من به هم‌کاری دوستانم خانه را قبل از قبل ترک کرده بودم و در یک مکان مخفی شب‌و روز را سپری می‌کردم. من توانستم خود را به دست آن‌ها نسپارم. اما خانواده‌ام نتوانست فرار کند. آن‌ها در همان‌جا ماندند. زمانی‌که طالبان وارد خانه ما شدند، برای من خیلی سخت و سنگین تمام شد زیرا فامیلم پیش آن‌ها بود و نمی‌دانستم که چقدر مورد آزار و اذیت طالبان قرار خواهد گرفت. سپری نمودن آن لحظه‌ها برایم دشوار بود. هر لحظه‌ احساس مرگ می‌کردم.

بعد از این‌که طالبان از خانه ما بیرون رفتند، فامیل‌ام برایم زنگ و گفتند که طالبان در جستجوی توست. می‌گفتند:« فضل‌الله* پیلوت کجاست؟» و طالبان از ما  خواست هر آن‌چه که از دولت در  نزد تان هست برای ما بدهید. همه  وسایل خانه را سر و زیر کردند و  وحشتی را به‌راه انداخته بودند. شنیدن چنین جمله‌ها برایم دردآور بود، آن لحظه‌ها به کُندی سپری می‌شد،  در آن زمان که طالبان به خانه آمده بود، برای فامیلم گفته بود که "فضل‌الله* پیلوت را بگویید به زود‌ترین فرصت به نزد ما بیاید و خود را تحویل بدهد."

آن روزها نه تنها که وحشت طالبان بود بلکه مردم عادی هم می‌آمدند و از خانواده‌ام می‌پرسیدند: "فضل‌الله* پیلوت کجاست؟ تا به حال فضل‌الله* را طالبان نبرده است؟" با این وضعیت دریافتم که دیگر جای من در کابل نیست. بنأ تصمیم گرفتم همراه فامیل‌ام از راه قاچاقی وارد خاک ایران شوم. به صورت قانونی نمی‌توانستم بیرون شوم زیرا اگر مرا انگشت نگاری می‌کردند: شناسایی می‌شدم.

 ما رهسپار ایران شدیم. به مدت دوازده روز در مرز افغانستان و ایران بودیم. با تحمل انبوهی از مشکل: اما نتوانستیم به ایران برویم، مجبور شدیم دوباره به کابل برگردیم و مکان مخفی برای گذراندن روزگار پیدا کنیم: اما در کابل نیز جای نبود که پناه می‌بردم. به همین دلیل من به غزنی رفتم. مدتی در غزنی بودم. در شهری که طالبان حکومت می‌کرد، مردم را مورد  آزار و اذیت قرار می‌دادند. در کوچه‌ای قدم می‌زدم که خاکش بوی خون می‌داد و هر لحظه زندگی کردن در آن‌جا بدتر از مرگ بود.

بعد از چند مدتی که در غزنی بودم، دوباره به کابل برگشتم. در کابل خانه خود را  تغییر داده بودیم، در شهر نمی‌توانستیم گشت و گذار آزاد کنیم. پیام‌های تهدید آمیز زیادی از طریق صفحات مجازی، ایمیل و شماره شخصی‌ام دریافت می‌کردم. از آدرس‌های مختلف ازم می‌خواستند باید خودم را نشان بدهم. جای من در کابل امن نبود با وجود این‌که در چندین مکان،  نقال مکان کرده بودیم و دور از چشم همه بودیم؛ اما باز هم نتوانستم به آن‌جا بنشینم. این بار تنهای ‌به هرات رفتم و چند مدتی  در آن‌جا بودم.

زندگی‌ام در آن زمان تکراری شده بود. هر روز‌ش ترس و وحشت بود. ترس از ای‌که مبادا گرفتار گروه جهل شوم. از آن لحظه‌ها نفرت دارم. در کشور خودم بودم: اما زادگاهم برایم بیگانه شده بود. هر آن چیزی که داشتم از دست دادم؛ موترم را طالبان از بین حویلی خانه ما بردند بدون این‌که کسی مداخله کند. شرکت مرا جور و چپاول کردند و خودم هیچ کاری نتوانستم، فقط یک بیننده‌ای خوبی بودم که می‌دیدم چطور اموال مرا می‌بردند و‌ چگونه زحمات چندین ساله مرا در یک دقیقه از آن خود کردند. همه آرزوهای که داشتم برباد فنا رفتهر لحظه برایم خطر آفرین بود و نمی‌توانستم بدون خانواده‌ام جای دیگری بروم.

بعد از سپری شدن یک سال با همه مشکلات، درد و رنج که متقبل شده بودم توانستم از افغانستان به کمک هم‌کاران خارجی‌ام به کشور پاکستان پناهنده شوم. در پاکستان نیز زندگی آرامی نداشتم؛ چندین بار از آدرس‌های مختلف مورد آزار و اذیت قرار گرفتم، اما مشکلاتی ما را پایانی نیست.

فامیلم جای دیگری و خودم تنهایی جای دیگری بودم تا این‌که بالاخره بعد یک سال دوباره یک‌جا شدیم و آن‌ها را به کشور پاکستان خواستم. مدتی زندگی عادی پیش می‌رفت تا این‌که دولت پاکستان تصمیم گرفتند مهاجرین را بیرون کنند. بعد از آن تصمیم دولت پاکستان، دوباره زندکی بت و پنهانی به سراغم آمد. فعلا این‌جا نمی‌توانم آزادانه گشت و گذار کنم. از طرف پولیس پاکستان مورد اذیت قرار می‌گیرم. بار دیگر زندگی بسی سخت و دشوار شده است.

اما زندگی به امید گره‌خورده است، من برای آینده‌ای درخشان خود امیدوارم و  تلاش می‌کنم تا فامیلم را از این وضعیت نجات دهم و مثل سابق زندگی کنم. هیچ وقت تسلیم روزگار سیاه نخواهم شد هرچند که وطن مرا فروختند. از  کشورم بیگانه شدم ولی من هم‌چنان در برابر هنجارهای زندگی استوار خواهم ماند. امیدوارم روزی دوباره وطنم آزاد شود. دختران سرزمینم به مکتب و دانش‌گاه برود و سرود آزادی را مشق کند.

نوت: فضل‌الله اسم مستعار است که بخاطر مسایل امنیتی در این گزارش استفاده شده است.


وقوع انفجار در یک خانه‌ در ولایت بلخ: داعش سرگرم ساختن مواد انفجاری بوده است

آغاز مرحله دوم اخراج مهاجرین افغان از پاکستان: عفو بین‌الملل به پاکستان "روند اخراج افغان‌ها را متوقف کنید."