میخواهم از طرف هم نسلهایام بنویسم، از طرف دختران که زندگیشان با زمختی روزگار، فقر و مشکلات گره خورده است. من از سرزمین سرسبز و قلههای بلند هندوکش حکایت میکنم. از زندگی زنان و دختران که همیشه با قوانین ساختهشده به نام دین و اسلام زنده بودند و تا آخرین دقیقهها هم از پیروان فرهنگ جبر و ستیز!
من اولین دختر از منطقه خود بودم که پا را فراتر از درس و سبقِ مسجد گذاشتم و مکتب رفتم. زمانیکه آموزش پنج سوره و قرآن بالاترین سطح آموزش برای دختران محسوب میشد: من مکتب را شروع کردم و برای رفتن به دانشگاه آماده میشدم. خوشبختترین دختر دامنههای هندوکش بودم که نه سنت و نه عرف بیجا مانع تحصیلاتام شد، و نه هم دید و چشمانداز مردان مریض که از لحاظ ذهنیت هیچ تفاوتی با طالب نداشتند.
با تمام مشکلات توانستم در دانشگاه بدخشان و در رشتهی زیستشناسی قبول شوم. رفتن به دانشگاه برای من هویت و شخصیت بلند را رقم زد. مثل کرانههای کوههای سرسبز حس غرور و مبارزه میداد. آشنایی با دوستان جدید در جریان تحصیل، خو گرفتن با کتاب و قلم، مزینشدن هر روزِ قفسه کتابهایم، کتابهای چون "سه دختر حوا"، "شدن"، و "دختر خودت را به فنا نده" مسیر زندگیام را رنگینتر کرده و مرا برای پیشرفت در ولایت سنتی به نام بدخشان که ذهنیت مردماش مملو از استبداد و ظلم علیه زنان بود، بیشتر آماده میکرد. به فارغشدنام از دانشگاه، کارمندشدنام و چهار سالِ بعد میتپید و طلوع امید را از پشت قلههای شامخ هندوکش در جادهی زندگیام میتاباند.
سمستر هفتم دانشگاه بودم که خبر از سقوط ولایتها به دست طالبان یکی بعد از دیگری نبض امید را کند کرده و دید نسبت به آیندهی نامعلوم؛ آوازههایی را به گوش مردمان رسانده بود. تا اینکه کابل سقوط کرد و همه چیز به خاک یکسان شد. با آمدن طالبان باید بیشتر از پیش محتاط به رعایت قانون مردسالاری و زنستیزی میشدیم. طالبان بعد از مدتی ما را از مدنیترین حقمان که ادامهی تحصیل بود برای چند وقت محروم کرد. واقعا نمیدانم با چه لحن و احساس برای شما بنویسم از دردهای دختران و سرزمین افغانستان، کشورِ که سالهاست اشک زنان را در غربت خودشان تحمل میکند و گویا زنان ظرف گناه است و تنها راهِ که مردان را به جهنم میبرند.
فضای خانهها هم عاری از این خشونتها نیست چون زن باید به دنیا بیاید تا پرستار شود و طفل به دنیا بیاورد و در خدمت یک مرد به زندگیاش پایان بدهد. محدودیتها بر زخم ناسور دختر بودن مان نمک میپاشید و با هیچ جرمی باید بعد از آنهمه تلاش و مبارزه همچون مرغ بالشکسته اسیر خانه میشدیم و در جریان اسیر بودن حسرت زحمتها، مبارزهها و تلاشهایی مان میخوردیم. نمیدانم با چه خطی این مسیر منتهی شدهی زندگی زنان افغانستان را به گودال عمیق جهل و استبداد بیان کنم. بیسرنوشت استیم، و شاید همین روایت درج صفحهی از تاریخ روزگار شود و تنهاترین راه ممکن برای اعتراضکردن بر زندگی جبری!
#زن #حقوق بشر #آزادی #درس و تحصیل