سلام من بهتو ای یار مهربان قدیم
غمیست در دلم از یاد داستان قدیم
کبوتران من امروز نامههای مرا
نمیبرند شبیه کبوتران قدیم
چه عشقهای مزخرف، چه عشقهای عجیب
نبوده عشق چنین ساده در زمان قدیم!
نخوان دوباره برای فرشتهام "دریا"
نمانده است فرشته، فرشتهجان قدیم
از این جهان معاصر بهتنگ آمدهام
مرا ببر یله بگذار در جهان قدیم
نوستالژی: شاعر در این شعر، آدمیست اندوهگین و دلتنگ پشت زیباییها و صداقت قدیم. شاعر پشت گذشته دلتنگ است و قسمیکه در مصراع آخر شعر میگوید، از جهان معاصر دلش گرفته است. حس غربت و دوری از بیپیرایگی دنیای قدیم، حلقوم شاعر را میفشارد و وی برای تسکین آلام و دردهایش بهوصف گذشته میپردازد. شاعر با یادکرد از کار نامهرسانی کبوتران قدیم، تصویر زیبایی از گذشته ارائه میکند و بهکمک این ترفند یکراست ذهن خواننده بهصداقت و مسوولیت گذشتهگان پی میبرد. یعنی حتا کبوتران امروز صادق نماندهاند و دیگر چون کبوتران قدیم نامه را بهمراد و مقصد نمیرسانند.
شاعر عشقهای امروزی را نیز بهنقد میگیرد و میگوید حتا عشق در جهان مدرن بهآن حلاوت عشقهای قدیم نمانده است. وقتی شاعر از "فرشتهجان" گپ میزند شاید منظورش کودکان این زمانه باشد و با این نماد قصد افادهی مفهوم کلی دارد که کودکان امروز دیگر با خواندن داستان دریا، آرام نمیگیرند و تغییر کردهاند. فضای کلی غزل، نگاه بدبینانهی شاعر بهجهان امروز را نشان میدهد و عاطفهی شاعری را بهنمایش میگذارد که پشت دنیای بیآلایش قدیم دیق شده و خواستار ترکِ امروز و وصلِ بهدیروز است.
سادگی و بیپیرایگی: اشعار بهرام هیمه، ساده و بیتکلف است. این ویژگی شعر او، دایرهی مخاطبان او را وسعت داده است و از او شاعری ساخته است؛ مردمی و همهگیر. هر کسی میتواند خودش را در شعر هیمه بیابد و گُلی از بستانش بردارد. غزلهای هیمه سراپا روایت از راستی و صمیمیت دارد. وقتی خواننده شعر او را میخواند، حس میکند، شعر واقعا در وصف و شرح حال او سروده شده است. شاید این هم بهدلیل همذاتپنداری ما خوانندگان از شعر هیمه، باشد، بههر نحوی ما و شاعر در یک محیط و در یک وطن زیستهایم و بهخوبی بر دردهای همدیگر واقف و آگاهیم.
میتوان گفت، هیمه برای بیان خواستها و آرمانهایش شعرش را پیچیده نمیسازد و پیرایش مطلب را بهکمک صنعتپردازیها و آرایهبندیها کار شاعری نمیداند. هیمه در پرداخت و مفهومبخشی زیرک و کاردان است، بههمین دلیل اشعارش بدون تکلف و با موضوعات خیلی ساده، انگیزنده و دلانگیز است.
شرارهام که در آغوش آب میترکم
چقدر میخورم امشب شراب، میترکم
دلم گرفته عزیزم، بهمن نشو نزدیک
تو مثل سوزنکی من حباب، میترکم
طلوع میکنم و نشر میشوم همهجا
نگاه کن که چنان آفتاب میترکم
گلوله میشوم اما نمیخورم بههدف
گلوله میشوم و در خشاب میترکم
ترک ترک تترک مثل دانهی اسپند
میان آتش و دود و عذاب میترکم
باریکبینی: باریکبینی و ظریفاندیشی یکی از مشخههای شخصیت شاعرانهی هیمه است. او ذهن باریکبین دارد و این یکی از ویژگیهای شاعران است. بهشعر بالا اگر دقت کنیم، میتوانیم دریابیم که شاعر با بهرهگیری از تضادها از شراره و آب، تصویر زیبایی بهدست داده است. گویی شاعر شرارهی کوچکی است که در آغوش آب میترکد. تکرار فعل "میترکد" در غزل باعث آهنگینی و موسیقیایی غزل شده و تداعیگر یک فضای کاملاً زنده است. خودبهخود با خواندن شعر خواننده خودش را در فضای ترکیدن حس میکند.
مناسبت میان واژههای گلوله، خشاب و همینطور طلوع و آفتاب وآتش و دود و عذاب و همچنان تضاد بین واژههای سوزن و حباب، شراره و آب و غیره، کالبد غزل را در بافتار معنایی خوبی قرار داده است. با خوانش بیت آخر غزل، در مییابیم که شاعر در پیوند معنادار با محیط و عنعنهی زندگی اجتماعیاش قرار دارد. ترکترک ترکیدنِ اسپند، برای شاعر فعل آشنا است. بههمینسان او از وضعیت خویشتن در جامعهی پرناملایمات و نابهسامانی تشبیه خوبی ارائه میکند و میگوید چون دانههای اسپند در میان آتش و دود و غم میترکد. این تصویر میتواند تصویر ساده، ولی راستینی باشد از وضعیت جامعهی شاعر که در آن زیست و زندگی دارد.
تصویرپردازی و صحنهسازی: تصویرپردازی و صحنهسازی از عناصر داستان است و داستاننویسان از این عنصر برای خلق تصاویر و صحنههای جالب برای بهتصویرکشیدن حقیقت و خیال کمک میگیرد. تصویرپردازی در شعر میتواند محدود باشد ولی امکانپذیر است. هیمه در فضاسازی ذهنِ هنرمندی دارد. مثلاً در غزل بالا، در قید بیتهای غزل میتوان تصویرسازیهایی را مشاهده کرد. وقتی شاعر میگوید، دلم گرفته و چون حبابم، تو چون سوزنک بهمن نزدیک نشو! و همچنان ترکیدن گلوله در خشاب و بههدفنخوردن هرکدام تصاویری را در ذهن خواننده ایجاد میکند. بااین وصف اشعار هیمه در پروازدادن ذهن و خیال خواننده کارکرد و نقش کاربردی دارد.
جای هر واژهی خونین بنویسند درخت
کاش هر روز ببارد، گل لبخند درخت
زندگی از نظرت ریختن و سوختن است
زندگی از نظرت نیست خوشآیند، درخت!
تا هوا تازه شود صلح و صفا برگردد
"جای مردان سیاست بنشانند درخت"
قد برافراشته، زیباست! چه فرقی دارد؟
برسد یا نرسد تا بهخداوند، درخت
من سراپا همه نورم، همه مهرم، همه سبز
همه عشقم، پدرانم همه بودند درخت
زندگی ساده و زیباست، اگر بگذارند
من که دهقانم و خوشبخت بهیک چند درخت
انتقاد از سیاست: اشعار هیمه با اینکه عاشقانه و نازکخیالانه نیز است، اما در بعضی از اشعارش رگههایی از نگرشها و دیدگاهایش بهسیاست نیز مشاهده میشود. هیمه طرفدار سیاستگران نیست و همواره در کوشش است تا وجود این پدیده را عبث بشمارد. این امر بدیهیست؛ چون در سرزمین شاعر، سیاستگران بهجای اینکه کار کنند بهآلودهشدن و ملوثشدن فضا و محیط افزودهاند. در این غزل، شاعر مصراعی از سهراب سپهری نقل میکند: "جای مردان سیاست بنشانند درخت تا هوا تازه شود" در شعری دیگر، سهراب سپهری میگوید: قطاری دیدم که سیاست میبرد و چه خالی میرفت.
شاعر در این غزل در تکاپوی صلح و صفاست و میگوید از خون و کشتن و سوختن خسته شده و میداند که زندگی این نیست. هیمه رسالتش را مسوولانه بیان میکند و بهعنوان شاعر، چهرهی سیاه ظلمت و اقتدار را در شعرش بازتاب میدهد. در کل میتوان گفت، هیمه در کنار دیگر کارهایش، برعلیه ظلمت نیز موضع میگیرد و کار سیاستگران را نیز نقد میکند.
ترکیبات زبانی: اشعار هیمه، ترکیبات بدیعی و زبانی زیبایی دارد. مثلاً در غزل بالا، ترکیبات واژهی خونین، گلِ لبخند، قد برافراشته، چند درخت... هر کدام در زیبایی و معنای ساختاری غزل نقش دارند.
بینامتنیت: در جمع نظریهها و روشهای نقد در دورهی مدرن، نظریهی بینامتنیت در پی این است که درهمبافتگی و ارتباط متنها را با هم بررسی کنند. در این نظریه، رویکرد و نگرش این است که متنهای یک دوره با هم در پیوندِ معناداری قرار دارند. متنها یا بر همدیگر تاثیرگذاری دارند یا از همدیگر تاثیرپذیری دارند.
اگر اشعار هیمه را "متنی" در نظر بگیریم که از ادبیت برخوردار است میتوان پیوند این متن را با متون دیگر بررسی کرد و بازشناخت. مثلاً در غزل بالا، هیمه از سهراب سپهری نقل قول میکند: "جای مردان سیاست بنشانند درخت تا هوا تازه شود." این نقل قول بیانگر تاثیرپذیری نیز است. یا اینکه هیمه در شعر دیگرش میگوید: "اخوانا؛ گِله از فصل زمستان تو نیست" در این مصراع نیز تاثیرپذیری قابل مشاهده است. مهدی اخوان ثالث، شاعر شناختهشدهی ایران مجموعه شعری دارد بهنام "زمستان". این نوع نقل قولهای معنادار در بافتار شعری هیمه، نشاندهندهی پیوندِ متن اوست با متنهای همروزگارش و پیشیناش.
از من هزار و یک غم بیگانه بگذرد
شعری بخوان که شام غریبانه بگذرد
بییک پیاله چای و کمی قصه زشت نیست
یک رهگذر که از در این خانه بگذرد؟
آبی بریز بر سر و رویم که خستهام
از موی گیر دادهی من شانه بگذرد
تیری که از دو چشم تو آمد بهسمت من
ای کاش بیخیال و صمیمانه بگذرد
بیزارم از حقیقت دنیای شومتان
دنیا خوش است اگر که بهافسانه بگذرد
بیچاره هر قدر که بچرخد چه فایده
خاموش کن چراغ که پروانه بگذر
یک گوشه ایستاده شو ای خوبِ خوب من
یک گوشه ایستاده؛ که دیوانه بگذرد
از چرخبال مینگرم بر دیار خود
مثلی که جغد از سر ویرانه بگذرد
سایهی یاس و سیاهی: فضای کلی و مفهومی بعضی از اشعار هیمه، یاسآلود و آشفتهحال است. این فضا هم تاثیر مستقیم زیستبوم خودِ شاعر است. شاعر در وطنی زندگی دارد که سالهاست ابرِ اندوه، آسمان این وطن را در سیطره گرفته و کوچکترین دریچهی کمنور هم قابل مشاهده نیست. یکی از کارکردهای هنر، بازنمایی واقعیت اجتماعی است. این تعریف بر میگردد بهآرای حکیمان یونان که هنر را آیینهیی میپنداشتند برای بازتاب واقعیت اجتماع. هیمه با اشعار دردآگینش در بازتابدهی وضعیت جامعهاش کامیاب و موفق است.
بیان نمادین: در غزلهای هیمه بعضی موارد نمادین بیان میشود. وقتی در شعرش میگوید، زشت است اگر رهگذر بیچای و قصه از در خانه بگذرد، این موضوع معلوم است که از دیرباز ساکنین خراسان قدیم و افغانستان امروز را مهماننواز و سخی پنداشتهاند و این مشخصه را هر یک از باشندگان این مرز و بوم، مایهی تفاخر و بزرگبینی میدانند. در این شعر، هیمه بهاین موضوع اشاره میکند. تکاندهندهترین بخش این غزل بیت پایانی آنست. وقتی شاعر میگوید: "از چرخبال مینگرم بر دیار خود/ مثلی که جغد از سر ویرانه بگذرد" این تصویر نمادی از ویرانی و دربهدری دیار و سرزمین شاعر است که از شدت جنگ و درگیری و ظلمت خراب شده و اکنون بهویرانهیی میماند که حتا جغد هم میخواهد از آن کوچ کند.