تعریف من از پدر از همان کودکی قهر و لتوکوب بود؛ در کنار درگیری فزیکی از سوی پدرم بنابر اینکه دختر استم و به گفتهی او سیاهسر حق رفتن به جاهایی تفریحی و مکتب را نداشتم به خاطر که به نظر او اگر دختران درس بخوانند هیچ دردِ دوا نمیشود و حضور دختر در جامعه زمینهی فحشا را برای مردان و پسران فراهم میکند. من اما با تمام عزم راسخ تسلیم خواست و باورهای غلط پدرم نشده و با وجود همهی ناملایماتها از طرف او مکتب رفتم، مدال طلا در مسابقهی کانگرو را گرفتم و برای آیندهی تحصیلیام اقدام کردم. صنف یازدهم مکتب بودم با همهی محدودیتها؛ شوخ و طبع و بلند پرواز، حد و مرزهای سرخ پدرم باعث شده بود در آینده کسی شوم که طلسم جنسیت و زنانگی را بشکنم.
متاسفانه با آمدن طالبان رنگِ سیاه تقدیر تیرهتر شد، دروازههای مکتب به روی ما بسته شد و نقشههایی پدرم که در واقع از لحاظ خط فکری همسان با طالب بود اجرا شد. با پسر کاکایم طرح ازدواج من را ریختند و من را با لباس سفید در پای سفرهی عقد نشاندند؛ نکاح که هر روز بیشتر از دیروز منزویام میکند. اما پدرم به تمام خواستههای خود رسیده بود و از دید او حال من عاقبت بخیر شدم. اما هیچ وقت درک نکرد نرسیدن به آرزوها چه دردِ برای من دارد. درس و مشقام تا ابد در صنف یازدهم ماند و کتابهایام با مشت خاک مهمان گوشه و کنار پستوها شد. تمام رنگهایی رویاهایم، رنگی دیگری گرفت و کسی باید میشدم به اسم مادر؛ مهدیهی سرشار دیروز؛ حال در بطناش دو طفل را باید پرورش بدهد.
ولادت کردم. نرگس و میثم را به دنیا آوردم. دیریست روزگار را با گریهها و پرورش دوقلوهایام سپری میکنم؛ حال آن مهدیهی بلند پرواز نیستم، تمام ذکر و حالام متوجهی نرگس و میثم است؛ میثم پُر انرژی و شوخ، نرگس دخترم اما آرام و بیحال که همچون میثم تحرک ندارد و گویا در چند ماه عمرش تاریکی زندگی کردن را به عنوان یک زن دریافته و به دردهایی مادرش پی برده است. گاهی با تمام نیرو، کتابی بر میدارم و کوشش میکنم با مطالعه نیمنگاهی هرچند در قالب رویا خودم را در لباس سیاه و چادر سفید در صنف مکتب و دانشگاه و در کنار همصنفیهایام تصور کنم.
در مقابل آیینه قامت راست میکنم؛ چشمم به مدال طلای کانگورو ام دوخته میشود، انگار در همان زمان و مکان استم، با صدای گریهی نرگس و میثم جستی میزنم و به دنیای خالی از رنگِ آرزوهایام بر میگردم؛ کاش میتوانستم زمان را وقف آن خیالهای شیرین کنم. در نگاه بدون تخیل حال من زنِ استم با عمر کوتاه و چروکهای زیادی در پیشانیام، تارهایی سفید موها هم نشان میدهد که چقدر در جوانی پیر شدهام. زنان قربانی اصلی در جامعهی سنتی افغانستان است و فقط بنابر جنسیتشان باید متحمل یک عمر درد و رنج باشند.