• کابل
  • ۲۶ حوزا ۱۴۰۳
  • آخرین تغییرات ۳۱ سنبله ۱۴۰۳
inner-page-banner

چپن سفید و جزوه‌هایی درسی خود را با خیلی احتیاط داخل بیگ‌اش جابجا می‌کند، نگاهی به گوشی‌اش می‌اندازد، می‌بیند که وقت برای صحبت‌کردن دارد یا خیر، به علامت بله، سر تکان می‌دهد و می‌خواهد که گفت‌وگو را آغاز کنم. من او را دعوت به پیاله چایی می‌کنم. قدم زده به چوکی چوبی و آبی رنگِ که در کنار درخت و در سایه‌بان حویلی جا خوش کرده می‌نشنیم و شروع به بیان داستان و زندگی‌اش می‌کند.

نیلوفر دانش‌جویی سمستر اول رشته‌ی قابلگی در یکی از دانش‌گاه‌هایی شخصی است. رشته‌ی که از دید او راهی جبران و بهتری نسبت به نشستن در خانه است. گوشی هم‌راه‌اش را نشان می‌دهد که پر از کتاب‌های آمادگی کانکور و معلومات در مورد درس‌های مکتب است. و همین‌طور در تمام برنامه‌های درسی مربوط به اقتصاد عضویت کانال‌های چون تلگرام و واتساپ را دارد.

او که آرزو داشت بعد از سپری‌کردن امتحان کانکور پذیریش در رشته مدیریت دانش‌کده‌ی اقتصاد دانش‌گاه کابل را بگیرد؛ اکنون از ناچار قابلگی می‌خواند؛ چون به گفته‌ی نیلوفر، هیچ راهی غیر از این برای آینده‌ی روشن‌اش نمانده است. ادامه می‌دهد؛ «بعد از بسته شدن مکتب‌، در یکی ازآموزش‌گاه‌ها، زبان انگلیسی را تمام کردم و می‌خواستم که برای سپری‌کردن امتحان تافل آماده شوم.» در همین‌جا لحظه‌ی مکث می‌کند، حسرت عجیب درون‌اش را با آهی سرد و پر از بغض بیرون می‌دهد، اندکی چای می‌نوشد و گلو تازه می‌کند؛ انگار حسرت آرزوهای نرسیده‌اش هنوز او را می‌آزارد.

نیلوفر ادامه می‌هد. این‌بار از مکتب‌اش می‌گوید و از روزی که سرآغاز تغییر سرنوشت‌اش بوده. «آخرین روز که قبل از حکومت طالبان در مکتب رفتم را مثل روزِ روشن به یادم است. امتحان تاریخ داشتیم. فردای آن روز برای همیشه تاریخ سرنوشت من و هزاران نیلوفر دیگر تغییر کرد و عقب‌گشت زندگی‌مان شروع شد. امتحان صنف دوازدهم را بدون هیچ حاضری و درسی به امر طالبان سپری کردم و به گفته‌ی عامیانه یک سال را نخوانده ارتقا پیدا کرده و دوازده‌پاس شدم.

من و هم‌صنفی‌های‌ام به همین‌اش هم راضی بودیم؛ چون اگر هیچ امتحان نمی‌گرفت چه؟، اگر با یازده سال درس‌خواندن هیچ مدرکی نمی‌داشتیم چه و هزار اماو اگری که اکنون زندگی دختران را پوشانده؛ آن‌وقت نصیب من هم می‌شد. پس حال، حد اقل مدرک دوازده دارم و می‌توانم برای ادامه‌ی تحصیل اقدام کنم.

نیلوفر با اندوه سنگین می‌گوید مدتی دچار افسردگی خیلی شدید شده بودم و با خود حرف می‌زدم، گریه می‌کردم و شب‌ها کابوس می‌دیدم، با هر چیز ممکن خودم را مصروف می‌کردم اما نمی‌توانستم رویاهای‌ام را فراموش کنم و تماشا کننده‌ی این باشم که چگونه هر روز بدون طی کردن مسیر مقصد‌م می‌گذرد. سطح زبان انگلیسی‌ام خوب بود و اگر دو ماه آمادگی می‌گرفتم می‌توانستم خیلی راحت نمره‌ی مورد نظر و عالی را در امتحان تافل بگیرم.

در جست‌ُ‌جوی یکی از آموزش‌گاه‌های زبان که سابقه و تجربه‌ی خوب داشته باشد، شدم. این تلاش‌ها در واقع مقدمه‌ی بود برای گرفتن و پذیریش بورسیه‌ها در خارج از کشور، هر روز با تمام وجود در مقابل مانع‌های تحصیلی‌ام مبارزه می‌کردم، هر مانع را بهانه شمرده می‌گذشتم؛ تا این که طالبان خروج دختران بدون محرم از کشور را ممنوع کرد و صدور این امر از سوی آن‌ها، خاک بود روی تمام آرزوها و تلاش‌های‌ام.

من بزرگ‌ترین فرزند خانواده بودم و پدرم که حتا راضی نبود من بورسیه بگیرم و درس بخوانم، چگونه می‌توانست هم‌راه من برود؟، مشکلات اقتصادی هم پله‌ی دیگر راه و مقصدم بود. حال به معنای واقعی مرده بودم؛ چون انسان با امید و آرزوهای‌اش زندگی می‌کند، وقتی‌که نه امید داشته باشی و نه هم آرزو، نه چاره داشته و نه هم توان مبارزه؛ آن وقت مرده‌ای شاید نفس بکشی و تحرک داشته باشی؛ اما زندگی نمی‌توانی.

در روال همین نفس کشیدن‌ها در ماه حوت، طالبان به دختران اجازه دادند که در رشته‌های چون قابلگی و پرستاری در موسسه‌ها و دانش‌گاه‌های شخصی درس بخوانند. اسرار زیاد مادرم از یک‌طرف و نداشتن راه بدیل برای ساختن آینده‌ی خوب از سوی دیگر باعث شد در یکی از دانش‌گاه‌های خصوصی در بخش قابلگی بدون هیچ‌گونه علاقه‌‌ای ثبت نام کنم.

من توان دیدن درد را در زنان ندارم، نمی‌خواهم در آینده‌ی کاری‌ام شاهد باشم که چگونه ازدواج قبل از وقت در هنگام ولادت، جان دختران را می‌گیرد وصدها داستان غم انگیز دیگری از این نوع که حال به مراتب بیش‌تر از گذشته می‌شنوم؛ چون زن، فقط برای به دنیا آوردن طفل آفریده نشده و مقید کردن دختران به همین رشته‌ی تحصیلی پیام واضح‌تر از این مگر می‌تواند داشته باشد؟»


ذکیه وردک، سرقنسول افغانستان در مومبای از سمت خود کنار رفت

روز جهانی قابله‌ها: قابله‌ها در افغانستان با چه چالش‌ها و فرصت‌ها روبروست؟