• کابل
  • ۲۶ حوزا ۱۴۰۳
  • آخرین تغییرات ۳۱ سنبله ۱۴۰۳
inner-page-banner

با طلوع خورشید امروز، قرار است فصلی جدیدی از سرنوشت جوانان رقم بخورد؛ سرنوشتی که انتظار می‌رود هم‌راه با سعادت و آینده‌ی نیک باشد. کسانی‌که دوازده سال زحمت کشیدند و تلاش کردند؛ از طرف ادراه‌ی امتحان کانکور دعوت شدند تا برای پله‌های بعدی تحصیلی‌شان امروز را میزبان پرسش‌نامه‌های امتحان کانکور باشند، اندوخته‌های دوازده ساله‌ی‌شان را در پای سرنوشت آینده‌ی‌شان بریزند و انتخاب کنند که می‌خواهند با ورد و قبولی در دانش‌گاه و ختم دوره‌ی کارشناسی کدام سمت را در جامعه ایفا کنند.

این‌روز چقدر خاص، سرنوشت‌ساز و پر از هیجان و امید است؛ مگر می‌شود نباشد. اما افسوس که تجربه‌ی چون‌این روز برای من فقط رویا است و خیال، رویایی که نمی‌فهمم چه مدت را دربر می‌گیرد تا از تصور محض خارج شود. این‌که چه سختی‌هایی را به جان خریدم و برای امروز خودم را آماده کردم؛ فقط خودم می‌توانم درک کنم. دوازده سال مکتب‌ام بماند کنار، یک سال را در گرما و سرما؛ یک‌ونیم ساعت در روز تا رسیدن به مرکز آموزشی آمادگی کانکور، شب‌ها تا سحر بیدار ماندن و ازهمه وحشت‌ناک‌تر این‌که هر روز ممکن بود زنده نباشیم و در جریان درس، انفجاری شود و بمیرم را تجربه کردم؛ اما امروز نمی‌توانم در امتحان کانکور شرکت کنم. چرا؟، به خاطر این‌که‌ دختر استم و در کشور ما دختران اجازه‌‌ی تحصیل را ندارند؛ علت‌اش را نمی‌فهمم چیست. سیاست یا شریعت و یا  هم راهی برای کسب مشروعیت؛ اما تاوان‌اش را می‌کشم و قیمتی به ارزش هدررفتن عمر و وقت را که ناجبران‌ترین ثروت زندگی‌ام است، می‌پردازم.

یکی از خواست‌ها و امید هر جوان چه دختر و پسر، از اشتراک در امتحان کانکور در کنار رشد شخصیت و ظرفیت، دست‌یابی به منابع اقتصادی و در نتیجه استقلال مالی آن‌ها از خانواده‌های شان است. من هم می‌خواستم با انتخاب مسیر تحصیل روزی وظیفه داشته و حمایت‌کننده‌ی خانواده‌ام در بخش اقتصادی باشم که طالبان راه رسیدن به این خواست را برای‌مان بسته است در واقع نمی‌توانم در قالب کلمات بیان کنم و بگوییم بر من امروز چه می‌گذرد و چه حسی دارم. بیش‌تر از دو سال می‌شود که هر لحظه منتظر شنیدن خبر بازشدن مکتب و دانش‌گاه استم، هر روز دعا می‌کنم معجزه‌ی شود و طالبان اعلام کنند که دختران هم می‌توانند درس بخوانند، مکتب و دانش‌گاه بروند و برای آینده‌ی بهتر خود و کشورشان زحمت بکشند.

این چشم‌انتظارهای مداوم و ادامه‌ی محدودیت‌ها، زندگی را برای من و میلیون‌ها دختر و هزاران فیروزه‌ی دیگر، آمیخته با استرس و فشارهای روحی و روانی کرده است. امکان ندارد که سه سال را جبران کنیم؛ چون هر دوره سن و سال خود را می‌طلبد و در تمام جهان برای مکتب و دانش‌گاه محدوده‌ی سنی مشخصی دارد. حال اگر دانش‌گاه می‌رفتم سال دوم بودم و دو سال بعد دیگر دوره‌ی کارشناسی‌ام را تمام می‌کردم. از لحاظ سطح تحصیل رشد کرده و با معیارها بازار کار خودم را برابر می‌کردم.

اکنون ولی در خانه استم و امتحان کانکور، دانش‌گاه و رسیدن به مدنی‌ترین حق‌ام، تبدیل به رویایی دست‌نیافتنی شده. گاهی هم پرسش‌های را در ذهن‌ام می‌آورم و با خود می‌گویم، فرض کنیم امسال یا یک سال بعد محدودیت‌ها آموزشی برداشته شود و ما بتوانیم مکتب برویم، امتحان کانکور بدهیم و دانش‌گاه برویم؛ اما چگونه می‌توان سه سال خانه نشستن را جبران کرد؟، مگر می‌شود تاریخ را به عقب برگرداند و از همان سن‌وسال، با همان شوق و ذوق شروع کرد؟

دخترانی که از طرف خانواده‌های‌شان مجبور به ازدواج شدند چه، می‌توانند بیایند و مثل گذشته درس بخوانند؟؛ این پرسش‌ها و پاسخ‌های منفی‌اش روح‌ام را در کالبد بدن‌ام حبس کرده و نمی‌گذارد شب‌ها بخوابم. نمی‌دانم سزای کدام جرم ناکرده‌ی‌مان را می‌پردازیم و تا چه وقت محکوم به این بی‌منطقی‌ها خواهیم بود؛ اما خوب می‌دانم پایان هر شبی را سحری‌ست و امید دارم تا پایان این دوره‌ی شوم دوام بیاورم.


رینا امیری در دیدار با مقام‌های برخی کشورها در مورد مشارکت معنادار زنان در نشست دوحه گفتگو کرد

یک خبرنگار محلی در مرکز ارزگان به وسیله چاقو به قتل رسید