دو روز بعد از منع تحصیل دختران از دانشگاه از سوی طالبان راهپیمایی اعتراضی داشتیم. من با جمع از دوستانام قرار گذاشتیم که راهپیمایی آنروز را از پیش دانشگاه شروع کنیم؛ بر خلاف انتظار تجمع زنان و دختران از سایر روزها پُر رنگتر و زیادتر بود، با اینکه تعداد زیادی را نمیشناختم اما نسبت به اینکه دختران و زنان بیشتر نسبت به سرنوشتشان احساس مسئولیت میکنند و مثل ما از حقشان دفاع میکنند خوشحال بودم، با چند تن از کسانیکه در گروه ما بودند یادآور شدم که یک تعداد اشتراک کنندهها ناآشناست. آنها برایم گفتند: یلدا * شاید برای اینکه از تحصیل باز ماندند آمدند تا در راهپیمایی شرکت کنند.
اعتراضمان را با شعارهای ( تحصیل حق ماست، آزادی بیان حق ماست و لعنت به دشمنان تحصیل) آغاز کردیم. در نزدیکیهایی دهبوری رسیدیم که رنجرهای طالبان یکی پس از دیگری با سرعت در اطراف ما افزوده میشد؛ اما ما بدون هیچ ترسی به اعتراض و راهپیمایی ادامه دادیم، تا به پل سرخ رسیدیم. تمام سرکها توسط طالبان بند شده و چهار طرف ما حالت نظامی را به خود گرفت. شاهد یک ماجرا و پیشآمدِ خیلی تاسفبار بودم.
همان زنان ناآشنایی که در اعتراض آنروز شرکت کرده بودند؛ شروع به لتوکوب و دشنامدادن دختران و زنان معترضِ مثل من کردند. هر چند تلاش کردم که همه پراگنده شود تا طالبان نتوانند کسی را به زندان ببرند اما آن خانمهای ناآشنا که در واقع طالب بودند باعث ضربهزدن به پیکر اصلی هدفمان شدند. با وجود که خودم هم خیلی لتوکوب شده بودم و از طرف یکی از نظامیان طالب تهدید به شلیک گلوله شدم. تلاش کردم از محل جانام را نجات بدهم. طالب را به سمت رنجر انداختم و خودم پا به فرار نهادم تا شهرنو دو تا طالب مرا تعقیب کرد ولی موفق به دستگیریام نشد.
ساعت شش شام با عالمِ از وحشت و عقده به خانه رسیدم. به زنان که علت حادثهی آنروز بود تاسف میخوردم. نمیدانم آنها انسانیت را چگونه معنا میکردند وقتیکه به همجنس خودشان در سرزمین که هر نوع بدی و محدودیت را زنان به دوش میکشند؛ خیانت میکنند. شاید آنها هم مجبور شدند. شاید هم فقط جنس شان زن است و هیچنوع درک و شعور ندارند. این یک نمونه از چشمدیدها و خاطراتام است که هیچوقت فراموش نمیکنم.
حال هم یکی از اعضای فعال مشارکت سیاسی زنان هستم که از زمان به قدرت رسیدن طالبان فعالیت خود را شروع کردم و بیشتر از دو سال میشود در همین راستا فعالیت میکنم. بعضی وقتها در خیابانها و گاهی هم در مکانهای سربسته اعتراض میکنیم. یادم نمیآید که اعتراض کرده باشیم ولی باری سرکوب نشده باشیم. بعضیها دستگیر شدند و بعضیهای دیگری هم به یک نوعی از سوی طالب شکنجه میشدند. چیزیکه برای من تا اکنون امید میدهد ایناست که ما هیچگاه با تمام فشار و ظلم تسلیم نشدیم و هنوز برای به دستآوردن حق خود و زنان و دختران مظلوم سرزمینام مبارزه میکنیم. بستهشدن مکتبها و دانشگاهها بر روی دختران، منع کار فقط به خاطر جنسیت از ادارههای دولتی و خصوصی، تحمیل حجاب اجباری و در نهایت حذف نیم جمیعت از یک کشور؛ علتهایی اصلی اعتراضهای مان است.
حسِ عمیق و احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت همنوعانام باعث شده از هیچ چیزی نترسم و ادامه بدهم. من از اعتراض در خیابانها بیمی ندارم اما از افکار عمومی همجهت با طالب هراس دارم. از بلندکردن صدا علیه طالب نمیترسم ولی از زبانهای مردان غیر طالب که فحش و ناسزا میگفتند میترسم؛ چون علت اصلی این همه محدودیتها از همین افکار پوچ و زن ستیز هزارساله سرچشمه میگیرد و آب میخورد. به امید طلوع خورشید آزادی پابرجا ماندهام. برای آرزوهای تکتکِ دختران میهنام که تمام خواستشان پوشیدن چادر سفید و لباس سیاه مکتب است ادامه میدهم و یقین دارم پایان شب سیاه سفید است.