هویّت یا کیستی با معنای امروزی یک مفهوم جدید است. در فلسفه و عرفان، هویّت، بار وجودی داشت؛ اما هویّت امروزی، بار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی حتّا ارزشی دارد. از این گذشته، هویّت، ساختۀ مدرنیته است و مانند بسیاری از مفاهیم این دوره، «مبهم» است؛ یعنی معنای دقیقی از آن به دست نمیآید. استاد ملکیان با نقلقول از کتاب «واژههای انعطافپذیر» یک زبانشناس آلمانی، جعل واژههای مبهم را پر کردن جایگاه «خدا» در روزگار جدید دانسته است و گفته که اگر این واژهها معنای دقیق میداشت، موتور محرّک اندیشۀ مدرن میایستاد. با مرگ خدا، زندگی بیپشتوانه شد و باید سرگرمی برای ادامه زیستن پیدا میکردند. این شد که دست به جعل واژههای مبهم و پلاستیکی زدند. جنجال این واژهها هیچگاه پایان نخواهد پذیرفت. واژههای چون آزادی، توسعه، جامعۀ بیطبقه، عدالتطلبی، جنسیّت و ... اینها قرار بود کار خدا را در جهان مدرن کند. از اینکه بگذریم، کجاست معنای دقیق هویّت؟ هویّت چیست؟
تعریف «هویّت فرهنگی» گُنگ است. در اینجا نخست باید هویّت تعریف شود، آنگاه سراغ فرهنگ برود. نمیشود فرهنگ را بار هویّتی کرد، وقتی هویّت گنگ باشد. گیریم بگوید این کولهبار که نامش فرهنگ است برای این هویّت است. این هویّت چیست؟ بازهم گره به هویّت میرسد که خودش گنگ است. کسانی که از «هویّت هزارگی» سخن میگویند، بازهم سنگ هویّت در راه مقصود است و ابهامش باقی؛ وانگهی اینجا مشکل دوبرابر است؛ چون پرسش «هزاره کیست؟» نیز مطرح است. اگر بگویند: هزاره مغول است، دکتور حفیظالله شریعتی سحر میگوید: من قبول ندارم. اگر بگویند: هزاره ترک است، آقای فاضل کیانی میگوید: من قبول ندارم. اگر بگویند: هزاره آریایی است، آقای کاظم یزدانی میگوید: من قبول ندارم. میان اینها کدام را بایست برگزید؟ هر دو گروه، پیش از پَرچنگ زدن به یال و گوپال هم و پرچین کشیدن میان هم، مشکل هویّت را حل کنند که البته تاهنوز خرشان در اینجا لنگیده.
من بر اینم که بیایم پیش خود بیندیشم که چگونه میشود، انسانها را گروهبندیِ قومی کرد. در نخست رنگ و قد و چهره؛ اما در گام دوم، همچهرگان را چگونه میشود گروهبندی کرد؟ چگونه میان یک چینی و کریایی و قرغیز و قزّاق و ازبیک و هزاره تفاوت قائل شد؟ به جمجمهشناسی و این مسایل که یک وقت زیر پرچم نژاد، کشوفش پیدا کرده بود، نروید و به ژنتیک هم پناه نبرید؛ چون ۹۹ درصد انسانها یکسان است؛ وانگهی کی میتواند تمام یک قوم را آزمایش ژنتیکی کند که این کار نه عقلانی است و نه لازم. مسخرهتر از این نمیشود که بگوییم: لطفا با من به آزمایشگاه بیاید تا هزاره بودن شما را مشخص کنم! پس چه باید کرد؟ آن چیست که ما را متفاوت میکند؟
پاسخ شما ممکن این باشد که این پوشاک است که ما را متمایز میکند. درست؛ اما آیا پوشاک شما را نمیتواند عضو قومی دیگر بپوشد؟ البته که میتواند؛ پس پوشاک تمایزکننده نیست. زبان چه؟ یک فرد میتواند زبان شما را به خوبی بیاموزد. این نیز نکتۀ خوبی نیست. رسمورواج چه؟ بازهم یک انسان دیگر با زیستن سالها در ده شما، تمام رسمورواج شما را میآموزد. یعنی هیچ عنصر فرهنگی، هویّتبخش نیست؟ سرزمین چه؟ هر کسی میتواند در هرجایی زمین بخرد. در اینجا آخرین چیز که برای شما میماند، پدر و مادر است. آری، یک چینی از پدر و مادر هزاره زاده نشده. این، تمایز یک هزاره و یک چینی است. آیا کار به اینجا پایان یافت؟ نه! تصور کنید یک کودک هزاره در دامن خانوادۀ چینی، بزرگ میشود، آیا آن کودک هزاره است؟ تمام رفتار و کردار او، چینی بودن را فریاد میزند. آیا او هزاره است یا چینی؟ عکس این، فرض کنید، شمای هزاره کودکی از خانوادۀ چینی به فرزندی گرفتید، وقتی بزرگ شد، آیا او را یک فرد چینی میبینید یا هزاره؟
کاوش ژرفای این مسایل و طرح دقیق آن، میتواند راهگشا باشد. اکنون به خوبی باید برای شما روشن شده باشد که هیچکدام عناصر هویّتی، بهتنهایی خود نمیتواند هویّت را تعریف کند. از سوی دیگر، خواستهها و اقتضای جهان امروز، از ما میطلبد تا چنین چیزها را آنگونه مطرح کنیم تا از هر گونه نژادپرستی به دور باشد و همگرایی و زیست مسالمتآمیز را در پی داشته باشد. طرح چارچوب تنگ هویّتی، نه فراخور قوم هزاره است و نه کار عقلانیِ درست که راهگشای ما در گفتوگو با جهانیان باشد.
همانگونه که گفتم، هیچ عنصری «بهتنهایی» نمیتواند گویای هویّت باشد. برای درک هویّت، باید نخست به درک «عناصر هویّتساز» دست یابیم. اینجا من «هویّت فرهنگی» را سرچپه کرده و «فرهنگ هویّتی» را پیش میکشم. در فرهنگ هویّتی، ما آنچه سازندۀ هویّت است، برمیشماریم. در اینجا ما، نمادها و تعریفهایی را برای تعریفِ هویّت خود، نشانی کرده و به رسمیّت میشناسیم. به این معنا، ما برای رهایی از جال جنجال مفهوم هویّت، به این میپردازیم که هویّت چگونه ساخته میشود. آیا هویّت در فرد است یا در جامعه؟ هویّت قومی، یک هویّت جمعی و اجتماعی است. آنچه هویّت این اجتماع را متفاوت میسازد، عناصر سازندۀ هویّت جمعی آن جمع است. سه عُنصر اصلی، هویّت را شکل میدهد که من آنها را با نامهای «زبان» و «زمین» و «زمان» نام میبرم.
زبان، نمایندگی از فرهنگ میکند. فرهنگ به نظر هردر، فیلسوف آلمانی، «مجموعۀ اندوختههای سالیان یک قوم» است. فرهنگ، روح یک جامعه است. فرهنگ، روش زیستن و اندیشیدن و آفریدن را میآموزد. فرهنگ با جامه و خورش و افزار، چهرۀ مادی خود را نشان میدهد و با ادبیات و هنر و فلسفه درون خود را به نمایش میگذارد. این ویژگی هویّت، سترگترین ویژگی آن است.
زمین، «سرزمین» یک قوم است. هیچ هویّتی، بدون سرزمین شکل نمیگیرد. سرزمین، حکم کاغذ را برای نقّاش دارد. همانگونه که نمیشود روی آب نقش کشید، بدون سرزمین هم نمیتوان انتظار داشتن هویّت کرد. سرزمین، تن یک جامعه است. روح بدون تن، سرگردان است و تن بدون روح، مرده است.
زمان، راویِ شدن است. هویّت بدون زمان، هیچ است. هویّت، خودش تاریخی است. هویّت در گذر زمان پدید میآید. «جریان پدید آمدن هویّت»، زمان است. از اینرو، تاریخ، بخش از هویّت است. زمان، فیلمی از تار و پود بستن هویّت توسط زمین و زبان است. بدون زمان، نحوۀ شکلگیری هویّت گنگ است و هویّت بدون پایه، بیپایه است.
حال با برشمردن این سه ویژگی، ساختار هویّت هزارگی را میسازیم. نخست از فرهنگ آغاز میکنیم. چه ویژگیهای فرهنگی داریم؟ جامۀ خامکی و برک و ماشیو و چارگلی، خورش آردی، افزار گوناگون، ادبیات شعر و داستان، موسیقی دمبوره و نی و چنگ و غیچک، خرد خدامدارانه و اما زبان، آیا بدون مترجم هر مرد و زن روستاییِ بیسواد هزاره، متن فارسیدری را درک میتواند؟ آری؛ پس زبان ما فارسیدری است با گویش هزارگی. سرزمین هزارهها از بدخشان تا توس و سرخس و از مرو تا پنجوایی و والشتان را در برمیگیرد. چطور؟ نخست اینکه تاریخ از بودن هزاره در این سرزمین روایت میکند. تا دوران تیموریان در سیستان، هزارهها بود و در زمان احمدشاه، درویشعلی خان به مرو رفتوآمد داشت و در زمان قاجاریان خانسوار خان هزاره حاکم مرو بود. در بدخشان و توس تاکنون هزارهها زیست دارند.
حالا با نگرش تطبیقی اگر به تاریخ سرزمین خوراسان نگاه کنیم، چنین میشود:
باستانشناسی میگوید که تا ۲۰۰۰۰۰ سال پیش، مردمی در مناطق مرکزی افغانستان زیست داشتند. سفالهای شمال خراسان ایران و بلخ و مرو، ساختار شبیه هم را نشان میدهد. تاریخ میگوید: پادشاهان نخستینی که در این سرزمین میزیستند که به مهرپرستی باور داشتند و با همسایگان شمالی در ستیز بودند. ادبیات میگوید که نخستین کسانی که در این خاک گام نهادند و پادشاهی ساختند، خودشان را پیشدادی نامیدند. تاریخ از مغارهنشینی سخن میگوید. باستانشناسی مغارههای بامیان و هزارسم سمنگان و بدخشان را نشان میدهد. تاریخ از برخورد شرق و غرب در پیش از میلاد خبر میدهد. داستانها میگوید که کیانیان به روم و اورشلیم حمله کردند و آنگاه اسکندر دوباره به با کیانیان درآویخت و آن سلسله را از میان برداشت. تاریخ میگوید که پس از فروپاشی پادشاهی، بیگانگان شمالی به خاک خوراسان یورش آوردند. سکهشناسی میگوید که چهرۀ شمالیان ریش پرپشت و بینی بلند بوده است. تاریخ از مردمان بومی در سرزمین خوراسان پیش از تازش بیگانگان نام میبرد. باستانشناسی و هنر، هیکلهای با چهرۀ هزارگی در بامیان و کاپیسا و هده نشان میدهد. تاریخ از زبان بلخی/باختری میگوید. باستانشناسی و کتیبهشناسی، سنگنوشتههای جاغوری و بغلان و ارزگان را به خط بلخی/باختری میگوید. تاریخ از شیران بامیان میگوید و هنر، چهرۀ آنان را در بامیان نشان میدهد. تاریخ از پارسیدریگویان سخن میگوید که در سیستان و بلخ و مرو میزیستن و سوری و دهقان و براز نام داشتند، قومشناسی از سوری و دایدهقان ورازگان در میان هزارهها خبر میدهد. تاریخ از یورش تازیان و ترکان به سرزمین خوراسان نقلقول میکند و میگوید چگونه آنان ساکن خوراسان شدند. ادبیات تاریخی از جدایی ترک و تاجیک با غوری بحث میکند. تاریخ از فرهیختگان و شاعران و اندیشمندانی سخن میگوید که از بلخ و مرو و توس و غزنی و سیستان سربرآوردند، ادبیات از شکل واژه و تلفظ آنان و نزدیکی آن با گویش هزارگی چیزی برای گفتن دارد. تاریخ از ویرانی چنگیز سخن میگوید، ادبیات از داستان «دختر پر قو» میگوید. سرانجام تاریخ از کسانی سخن میگوید که در قلب خوراسان زندگی میکردند و همه را هزاره میخواند و این قوم پس از قتلعام چنگیز و تیمور و نادر و نسلکشی عبدالرحمن در مناطق کوهستانی پناهگزین شدند و هنوز ویژگیهای بومی خود را از یاد نبردند و در تنهایی شاهنامه را انیس خود کرده و رسمهای آتشالغو و سر خاک رفتو و رسم نوروزی و گویش هزارگی را مونس خود ساختند.
آنچه را خواندید، جریان پدیدار شدن هویّت هزاره بود. چیزی که این جریان را استوار نگه داشته است، زمین و زبان بوده است؛ یعنی این جریان در همین سرزمین و با ریشههای همین فرهنگ، ساخته و پدیدار شده است. تاریخ و ادبیات و باستانشناسی و سکهشناسی و کتیبهشناسی و هنر، به کمک هم، این جریان را تبیین میکنند.
اکنون اگر بر سر هویّت هزاره شویم، با دامن فراخ و تاریخ دراز که طی کرده است، غنیتر از آن است که بشود با یک-دو مورد توان خلاصهاش کرد. گفتیم که سه عنصر هرکدام نقشی در ساختن هویّت دارد. حالا ما هزاره به کسی میگوییم که در دامن فرهنگ هزارگی بزرگ شده است، در سرزمین هزارهها زیسته است، جریان هزاره شدن را نسلاندرنسل سپری کرده است. فرهنگ هزاره، فرهنگی است که در جریان پدیدار شدن هویّت هزاره، شکل گرفته و ساخته شده است. سرزمین هزاره، جای است که هزارهها از دیرباز در آنجا زیسته است و بخشهای آن ممکن به اثری رخداد غمانگیز بهاجبار خالی از هزاره شده باشد. شاید بگویید که زمان جریان پدیدار شدن هزاره چقدر است. سدهها و هزارهها را در میگیرد. پشتنامه یک فرد باید میان تیره و تبار هزاره غرق شود؛ چنین: فلانی فرزند فلانی ... فلانی از فلان طایفه و فلان طایفه از طایفههای هزاره است. کسانی که در خارج از سرزمین هزاره است، پدرش یا پدر پدرش یا یکی از نیاکانش باید این سه ویژگی را طی کرده باشند. کسانی که زمین ندارند، پدرش یا پدر پدرش یا یکی از نیکانش باید در سرزمین هزاره، زمین داشته باشد. با این حال، کسی که در جای دور، زاده میشود، چگونه هزاره است؟ او هزاره است، چون در خانوادۀ بزرگ شده که این خانواده، نیاکانش در هزارستان بوده و جریان هزاره شدن را طی کرده است.
پرسمان دیگر، هزارههای است که روند پدیدار شدن هزاره را طی نکرده است؛ اما امروزه هزاره خوانده میشود؛ مانند نیکودریها یا قرلوقها ویا سیدها و ... . وقتی به پشتنامه گروهی اینان نگاه میکنیم، در میان تیره و تبار هزاره گم نمیشود؛ بلکه سر از جای دیگر درمیآورد. آیا اینان هزاره شمرده میشوند؟ پاسخ آری است؛ چون اینان از راه جذب و هضم هزاره شدهاند. درست است که اینان روند پدیدار شدن هزاره را طی نکردهاند؛ لیکن اینان با جذب شدن و «محو شدن» در جامعه هزاره، روند هزاره شدن را طی کردهاند؛ یعنی هویّت پیشین خود را سترده و در هویّت جدید غوطهور شدند. اینام بهسان قطرههای است که در بحر هزاره چکیده است. به سخن مولانا، قطره در بحر محو میشود؛«من قطره چرا باشم، چون غرق در آن بحرم؟»
پرسمان دیگر سرزمین جدید است. آیا کویته را میتوان سرزمین هزاره در نظر گرفت؟ از دید حقوقی و ملکیت، هرجای که به کسی به میراث رسیده یا خریده شده یا به او واگذار شده است، مال اوست. از آنجای که مفهوم زمین مدنظر ما، پایه هویّت است و میان هزارهها به «خاک» مشهور است، از این قاعده مستثنا است. به این معنا، خاک هزاره، جای است که هویّت هزاره در آن شکل گرفته باشد. مقایسه بامیان و کویته میتواند روشنگر باشد. هر هزارهای، بامیان را خانه خود میداند؛ ولو که یک پتی زمین در آن نداشته باشد؛ چون میداند که جریان پدیدار هویّت هزاره در این سرزمین رخ داده است؛ اما آیا مساله کویته از اینگونه است؟ کویته، جریان پدیدار شدن هویّت هزاره را در دامن خود ندارد؛ بلکه زمینی است که برای هزارههای فراری داده شده است یا خریده شده است. چیزی که ناگفته ماند، سرزمین، در گذر زمان، به آن زمین هویّتساز بدل میشود؛ یعنی پس از قرنها زیستنِ گروهی در یک جایی، آن جای سرزمین آبایی میشود؛ چون جریان پدیدار شدن آن گروه در آن صورت میگیرد. کویته نیز در سدههای آینده چنین سرزمینی خواهد شد.
اگر کودکی در کشور آلمان به جهان آید، او به طور معمول فرهنگ آنجا را فرا خواهد گرفت و در سرزمین آنجا زیست خواهد کرد، آیا او یک آلمانی خواهد شد؟ اینجا دو عنصر هویّتساز است؛ اما عنصر سومی ناپیداست؛ پس آن فرد، هویّت آلمانی را نمیتواند به دست آرد، فقط «شهروند» آلمان میتواند باشد. در اینجا مساله کسانی پیش میآید که تغییر هویّت دادهاند. هزارههای که ترکمن شدند یا افغان شدند. در اینجا، مساله «هضم و جذب» پیش میآید. یک گروه کوچک، زیر تاثیر گروه بزرگ، جذب آن گروه میشود و پیوند نسَبی میانشان برقرار میشود، فرهنگ گروه بزرگ را میپذیرد و هویّت آن گروه را بر خود چیره میگرداند. این هویّت خود را از دست میدهد. مثل که یک قطره آب، میان شیر حلّ میشود. به قول مولوی:«هستیاش در هست او روپوش شد» هستی اینان در میان هستی آنان گم میشود.
یک مفهوم امروزی اینجا باقی مانده است. چطور است که فرد با پذیرش دولت یک کشور - مثلا امریکا - امریکایی میشود؟ آیا یک کسی که این سه ویژگی را خودش یا یکی از نیاکانش از سر نگذرانده، هزاره شمرده میشود؟ آن فرد که امریکایی میشود، امریکایی به معنای هوّیتی نمیشود؛ چون او هیچ ربطی به امریکا ندارد و سه ویژگی هویّتی را خودش یا یکی از نیاکانش از سر نگذرانده است. او از آنجای امریکایی شده است که «شهروند» امریکاست، نه که هویّت امریکایی پیدا کرده باشد. هویّت خریدنی و فروختنی نیست. شهروندی، یک مساله سیاسی-اجتماعی است. حالا کسی که خواهان هزاره شدن است و با هویّت هزارهها گِرهی ندارد، هزاره میشود؛ چون شهروند هزارستان است و چون هزارهها کشوری مستقل ندارند؛ پس آن فرد فقط با نام هزاره شدن میتواند خودش را معرفی کند و اگر مردم هزاره او را به عنوان هزاره پذیرفتند، او یک «هزارۀ شهروندی» خواهد شد. شهروندان از حق مساوی شهروندی باهم برخوردار است؛ اما از آنجای که دولتی نداریم، این بحثها برای فعلاً منتفی است.